آریناآرینا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

آرینا کوچولوی ما

آرینا ۱۳ ساله✨️

آرینا و سرما خوردگی

اونی رو که فکر میکردم، شد. من آمادگیش رو داشتم و میدونستم چون آرینایی مهد نرفته و حسابی ایزوله بوده، با این کلاس رفتن سرما خوردنش شروع بشه ولی این اتفاق خیلی زود افتاد. دیروز عصر آرینا گفت گلوم درد میکنه و حدود ساعت 10/30 شب با هماهنگی دکتر بردمش بیمارستان کودکان. خدا رو شکر دکتر گفت که گلوش چرک نکرده و یه سرماخوردگیه جزئیه. از صبح یکم حال  ندار بود  و یکم خوب ولی الان خیلی بهتره. خودمونیما راه به راه میوه بهش خوروندم. انشااله تا فردا خوب خوب میشه چون الان دیگه گلو درد نداره. ...
29 مرداد 1392

آرینا و بازم سرزمین عجایب 2

من بازم برا آرینایی کارت تخفیف سرزمین عجایب خریدم. امروز هم به عنوان جایزه کلاس زبان رفتنش  و اینکه خیلی خیلی دختر خوبیه و به حرف من گوش میکنه و اصلا هم منو اذیت نمیکنه، بردمش اونجا. صبح ساعت 8/30 دوید و اومد و منو بیدار کرد و گفت مامانی پاشین صبونه بخوریم بریم سرزمینی عجایب. خیلی بازی کرد و خیلی بهش خوش گذشت. این هم از مزیتهای مامانیه که نیمه وقت بره سرکار. خیلی خوشحالم که میتونم با آرینایی بیشتر وقت بگذرونم. ...
28 مرداد 1392

آرینا و کلاس زبان 2

ما روز یکشنبه با کلی ذوق و شوق حاضر شدیم و رفتیم کلاس زبان. آرینا که همش میگفت چرا نمی رسیم. وقتی رسیدیم حدود ساعت 10/30 بود ولی مثل اینکه ساعت کلاس یه کوچولو تغییر کرده بود و 11 قرار بود شرع بشه. ما هم تصمیم گرفتیم تو این فاصله بریم و کتابهای آرینا رو بخریم تا سرگرم بشه. خیلی از کتابهاش خوشش اومد. این کتاب کار در کلاسشه. بالاخره ساعت 11 شد و من بردمش تو کلاس. 3 تا کوچولوی دیگه هم اومده بودن که همسن و سال آرینایی بودن. یه چند دقیقه ای که از کلاس گذشته بود صدای آرینا رو شنیدم که به معلمشون گفت مامانم رو صدا کنید بیاد. بعد هم با گریه اومد بیرون. حالا گریه نکن و کلی بکن. ...
28 مرداد 1392

آرینا و کلاس زبان

از فردا قراره آرینایی بره کلاس زبان. خیلی خوشحاله و کیفش رو حاضر کرده. همش میگه مامانی شما باید بیرون کلاس بشینی تا من برم کلاس و بیام. خودم تنهایی باید برم و به شما اجازه نمیدن بیای. خیلی ذوق داره. امیدوارم فردا سر کلاس بمونه و از حرفش پشیمون نشه. من هم خیلی خوشحالم که اگه مهد کودک نمیره در عوض یه کلاس مفید میره. ...
26 مرداد 1392

آرینا و منچ

آرینایی، نمیدونم الان که داری این خاطرات رو میخونی هنوز سی دی های قهوه تلخ رو داریم یا نه. ولی توی اون طنز یه پادشاهی بود به اسم جهانگیر شاه دولو که دقیقا مث تو منچ بازی میکرد. سبک منچ بازی آرینا این طوریه که یکبار تاس میندازه و میرسه به خونه. بالا بری پایین بیای حاضر نیست به سبک دیگه ای بازی کنه. حرص همه رو درمیاره و کلی میخنده. بابایی هم همش بهت میگه "جهانگیر شاه دولو" ...
23 مرداد 1392

تولد 2 سالگی وبلاگ آرینایی

تولد وبلاگت مبارک. امروز 2 ساله که مامانی سعی کرده تمام خاطرات رو ثبت کنه به امید روزی که از خوندش لذت ببری. دوستت دارم نفسم، عمرم، جونم هورااااااااااااااااااااااااا وبلاگ آرینایی 2 ساله شد. ...
23 مرداد 1392

آرینا و شبکه پویا

امروز نقاشی که نمیشه گفت. کاردستی کلاژ آرینا رو فرستادم برای شبکه پویا. حالا همش منتظر نشون بدن. خدا کنه نشون بدن. امروز میگفت مامانی هر چی نقاشی از کرج و شمال باشه نشون میدن ولی آرینا 3/5 ساله از تهران رو نشون نمیدن. کد پیگیری نقاشی112967 که باید بهش رای هم بدیم. اینم کاردستی آرینایی: ...
17 مرداد 1392

آرینا و مامانی

امروز ظهر خیلی خسته بودم، از سر کار که برگشتم نهار خوردم ولی هر چی به آرینا گفتم نهار می خوری گفت نه. گفتم پس بریم بخوابیم. چون دیر از خواب بیدار شده بود نمی خواست بخوابه. من که تا سرم رو گذاشتم خوابم برد ولی آرینا که خوابش نمی اومد هر یک ربع منو صدا می کرد. مامانی خواب بسه. گفتم نه بخواب. باز تا چشمام گرم شد یواش گفت مامانی من شام می خوام. من گفتم داره بهانه می گیره تا من نخوابم به روی خودم نیاوردم. یک ربع بعد گفت مامانی من خوابم نمیاد نهار می خوام. گفتم آرینا منو هی بیدار نکن بخواب مامان جون. باز یک ربع بعد گفت مامانی من زیاد گشنم نیست که بعدا غذا بخوری...
16 مرداد 1392